هیواهیوا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

هیوای آسمانی من

دلم گرفته تنها دخترم.

قصه من و بابا رو هزاران بار برات گفتم ..از روزی که به وجود اومدی تا حالا. قصه ۱۲ سال عشق و دلدادگی...جدایی و رنج و اشک و ناله....لحظه هایی که هرگز نمیخوام بهشون برگردم...و لحظه های که دوست دارم کاش دوباره تکرار میشدن. عجیب نیست که انسان و احساساتش تغییر پذیره..تا وقتی تو نبودی عروسک من...هم وجود من مال سهند بود پدرت. تنها عشقی که نمیذاشتم رنگ تکرر بگیره...و هرگز باور نمیکردم روزی عشقی بتونه با تمام مشکلات و دعواهای همیشگی جای اونو بگیره یا بهش شبیه باشه..تا اینکه تو اومدی..ثانیه ای که درونم احساس گرم عبور یک ماهی لغزنده شکل گرفت....لحظه ای که زید دستای سردم گودی و توده داغی رو حس کردم و فهمیدم پاهای کوچولوت داره شکل میگیره...شبهایی که تمام ق...
27 فروردين 1390

بدون عنوان

شنبه کارتون زبان اصلی،پازل چوبی و حروف ، بازی در اتاق، دیدن فیلم ،پیاده روی عصرانه ۱شنبه یوگا،آب بازی در حمام،خمیر بازی ، برنامه آموزشی زبان،اینترنت و آموزش زبان ۲شنبه موسیقی کلاسیک،کلیپ های کودکانه زبان اصلی،بازی در اتاق،نقاشی یا کاردستی ۳شنبه تمرین باله،کارتون و آموزش زبان،قصه گویی و کتابهای تصویری،پیاده روی عصرانه ۴شنبه کارتون زبان اصلی،بازی در اتاق،آموزش زبان اینترنت و کارت خوانی، کلاس موسیقی ۵شنبه یوگا،بازی در حمام،شعر خوانی فارسی،بازی با مامان،تمرین باله، نقاشی با گواش جمعه کلاس باله، آزاد برای هر بازی بخصوص لگو بازی با بابا و کتاب خوانی و فیلم و کارتون  برنامه های هیوا خ...
18 فروردين 1390

بدون عنوان

قطره ای از بارانی نرم و آغشته به بوی خاک چنان که در دستهایم لانه میکنی همچون پرنده ای سپسد و کوچک مانند ابری سرگردان و رها در آرامش سکوت بعد از رگبار خاکستری پشت چشمانت آسمان بهار را می ماند نگاه شفافت سنگهای ته چشمه ها را اقیانوس آغوشت که چون ماهی در آن گم میشوم آفتاب نگاهت هر روز سیاهی چشمانم را قلقلک میدهد کاش از اینهمه دود و صبح های تار دورت میکردم تا جایی که چکنزار پاهایت و گندمزار گیسوان طلاییت در نسیم کنار دریا رها شود و چنین خواهم کرد آرامترین ترانه تکرار نشدنی من .   برای هیوا امید و ماه زیبایم.  
16 فروردين 1390

نامه ای به دخترم هیوا

دختر زیبای من هیوا از روزی که به دنیای من و بابا پا گذاشتی هیچ چیز جز امید ندیدم.از اون روز تا بحال ۴ تا دفتر پر برات نوشتم از زمانی که فهمیدم باردارم هر تکونی که خوردی اولین طپش زیبای قلبت اولین تکونهای شدیدت...تا زمانی که داشتم میرفتم بیمارستان تا تو تبدیل به یه انسان مستقل در این دنیا بشی و من یه مادر. مادر واژه ای بود که اسم بود نه حس. حس شد وقتی صورت زیباتو دیدم. اسم بود وقتی باردار شدم وقتی جواب آزمایشمو با اشک شادی گرفتم. وقتی فهمیدم خدا اینقدر بهم لطف کرده و یه دختر بهم داده. اسم زیباتو مدتها پیش انتخاب کرده بودیم از زمانی که فیلم زیبای زنده یاد ملاقلی پور رو به نام هیوا دیدم. دوست داشتم زنی مقاوم و مستقل بشی زنی با احساسات ز...
14 فروردين 1390

نهال سبز

هر روز که از خواب بلند میشویم...روبروی خونمون یه باغه که خیلی بزرگ و قشنگه...ژر از درختای چنار و سژیداره....یه درخت هست که درست روی تراس خونمون هست دخترکم...درخته خشک خشک بود یه روز بلند شدیم و من بهت گفتم هیوا جان ببین تن درخت از جوونه ژر شده تو ژرسیدی جوونه چیه و من برات گفتم اولین نشونه بهار....حالا هر روز که بلند میشیم جونه ها بزرگتر میشن و الان شدن یه عالمه برگ سبز و قشنگ. این درخت منو یاد تو میندازه که چطور از یه نطفه بی ارزش تبدیل به درختی بزرگ شدی که هرگز ژاییز و خشکی نداره...فقط بزرگ و سبزتر میشه. دوستت دارم زیاد و زیادتر...نمیدونم مامان خوبی هستم یا نه اما تمام سعیمو میکنم تو خیلی باارزشی و من امیدوارم معنای لرزش و زندگی رو خو...
12 فروردين 1390

نوروز

سلام به همه دوستان خوبم . اینجا برای هیواست دختر ۳ سال و ۳ ماهه من. و تمام دوستای خوبم . سعی میکنم شعر بنویسم براش و عکساشو بذارم تا بعدها ببینه از همه دعوت میکنم برام شعر بنویسن و از تجربیاتشون بگن. الان نوروزه . البته ما زیاد اهل سنتهای ایرانی نیستیم بد یا خوبشو نمیدونم اما نیستیم . زیاد هم از عید و نوروز خوشم نمیاد اصلا حوصله عید رو ندارم . عید دیدنی هم نمیریم . اینجوریه دیگه . اینم از ائلین مطلب. هیوای نازم اینروزها کنار خاله هاشه و خیلی بهش خوش میگذره . امیدوارم براش بهترین زندگیرو مهیا کنیم. من و پدرش . ...
9 فروردين 1390
1